مانا روانبد در کتابش نوشت: این چند خطِ پایینی را دقیقاً دو سال پیش (۲۹ آبان ۱۴۰۰) نوشتم، هراس و نومیدی کمتر بود، هنوز از ابراهیم گلستان با فعلهای گذشتهی تمامشده نمینوشتیم، منتظرِ ۱۴ شمیم بهار بودیم و روزی بود که دیدم جایی از تاریخ تولد آقای بهار حرفی نیست، خواستم یکجوری شادباش هشتادوچندسالگی ناگفته نماند، ولی دل و دماغ این را هم نداشتم اینجا چیزی منتشر کنم. حالا امشب، ۲۹ آبان ۱۴۰۲، شمیم بهار هشتادوسهساله میشود و منتظریم رمان جدیدش سرمای گل زرد را (که باید نوشتهی ۱۴۰۰ باشد) در اولین ماههای هشتادوچهارسالگیاش بخوانیم.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، این چند خطِ پایینی را دقیقاً دو سال پیش (۲۹ آبان ۱۴۰۰) نوشتم، هراس و نومیدی کمتر بود، هنوز از ابراهیم گلستان با فعلهای گذشتهی تمامشده نمینوشتیم، منتظرِ ۱۴ شمیم بهار بودیم و روزی بود که دیدم جایی از تاریخ تولد آقای بهار حرفی نیست، خواستم یکجوری شادباش هشتادوچندسالگی ناگفته نماند، ولی دل و دماغ این را هم نداشتم اینجا چیزی منتشر کنم.
حالا امشب، ۲۹ آبان ۱۴۰۲، شمیم بهار هشتادوسهساله میشود و منتظریم رمان جدیدش سرمای گل زرد را (که باید نوشتهی ۱۴۰۰ باشد) در اولین ماههای هشتادوچهارسالگیاش بخوانیم. اتفاقی شد که پریروز حرف قرنها بگذشت و ۱۴ پیش آمد با عزیزِ داستانخوانده و داستانترجمهکرده و داستاننویس و داستانبلدی که از تفاوت این دو تا حرف میزد، توقعی که همه از ۱۴ داشتیم و نشد آنچه خیال میکردیم، از فتح باب درخشان قرنها بگذشت و سایهی محو پایانبندی بر تمامِ کار. امروز هم برای دوست جوانی میگفتم کار شمیم بهار در معرفیِ ناباکف و سلینجر و آپدایک در میانهی دههی چهل شاهکار است و کاش نگاه پیداکُنِ پردهپسزن بهار این نیمقرن مجال مجدد مییافت، و خُب چون هر دو به سلینجر سالهاست انگار علاقهای داریم گشتم برایش پیدیاف معرفی را پیدا کردم که به امضای «پیکان» در اندیشه و هنر (شمارهی هشتم از دورهی پنجم، به تاریخ اردیبهشت هزاروسیصدوچهلوپنج، در بیستوچهار صفحه) منتشر شده است.
این معرفی واقعش گزیدههایی از نوشتههای چند نفر است که در کتابی سال ۱۹۶۲ زیر نظر هنری گرونوالد فراهمشده وقتی هنوز سلینجر از عالموآدم کناره نگرفته بود اکتفا کند به جمع محدود آشنایان امن و صمیمیش ــــگزارشی هم از معاشرتش با پادو یا دلالهای کمسوادِ کوشا در دست نداریم، دلبرکانِ زیبای داستاندوست چرا. اصلاً کتاب را گرونوالد ـــکه سردبیر و ویراستار و ژورنالیست قهّاری بود در جاهای مثل تایم، و دیپلمات همـــ از سفارش مقالاتی به بیست و شش نویسنده و منتقد جمع میآورد در دوازده فصل، همه در شرح جهان داستانهای سلینجر و طرز کارِ او با موادی که از زندگیِ شخصی و جامعه و تاریخش دستمایهی کار کرده است. تصور بفرمایید سهسالی بعدِ چاپخشِ کتاب در ینگهی دنیا، این معرفی در فارسی وقتی میآید که هنوز شاید جز ترجمهی مغلوطی از یک داستان («یک روز خوش برای موزماهی») چیزی از سلینجر به فارسی گمان نمیکنم بوده باشد، * و تا هنوز هم دریغا جز یک بیوگرافی، که نه ارزش آنچنانی دارد نه ترجمهی تعریفی، چیزی ندیدهام که در شناساندن ارزش کار سلینجر به فارسیزبانان دستیاب باشد گرچه بیشتر یا همهی کارهای او ترجمه شده، خوب یا بد ـــــ همین کتاب ۱۹۶۲ اگر تمام و کمال ترجمه شود امروز هم بعدِ شصت سال کاری میتواند بود، که دریغا مشکل و گرفتاریهای ما هنوز جوری و جاییست که مفهوم «ضرورت» و «معاصر» تعریف دیگری یافته.
معرفیِ آپدایک و ناباکف هم باید گفت زودرس بودند و شمیم بهار چشم دقیقی داشته در برگزیدن چهرهها و داستانها و طرز داستاننویسی برای معرفی به آنانی که شاید تازه بخواهند دست به نوشتن ببرند، و نه اعاظمِ داستاننویس که سرداریِ مفتیگری به دوش داشتند.
به این اعتبار میشود گفت ابوالحسن نجفی و شمیم بهار در تغییر قواعد و دانش میدان تولید ادبیِ داستانی از راه معرفیِ نمونههای راهگشا و بهدستدادن متونی در «طرزِ خواندن و فهمیدن و نوشتن و نقد داستان» تأثیری به جا نهادهاند که بیشتر از هر داستان تألیفی فارسی ــــجز بوفِ کورــــ بوده شاید، و ابراهیم گلستان هم کمی قبلتر و اندکی متفاوت همین اثر را داشته و در سینما هم ــــکما که بهار با نوشتن نقد سینمایی و تدریس و همکاری با کسی مثل بهرام بیضایی.
معرفیهای درست مؤثر است و کمیاب، و احترامِ بنده به احمد اخوت و محمود حسینیزاد و آبتین گلکار از همین جاست و کاش که به معرفیِ داستاننویسان و ترجمهی بهترین داستانکوتاههایشان همراهِ متنهایی در معرفی و نقد ادامه بدهند. کمیاب است چون اول که چشم پیداکنندهی اهل تمییز میخواهد، چشمی که تختهبند مُد روز مجلات فرنگی هم نباشد و نگاهش به دهان تبلیغاتچیهای بنگاههای معظم نشر و مجلات، بلکه خودش بخواند و بسنجد و در فهم دلیر باشد و شاعری یا داستاننویسی یا جستارنویسی را که برگزید برایش «فیالجمله دلیل» داشته باشد حتی اگر نگوید؛ بعد بتواند این فهم و گزیدن سنجشگرانه را در جای درستی (اینجا، در اندیشه و هنر وثوقیآدمی و نه در فردوسیِ پست پنجریالی مثلاً) به نحو درخوری (مثالش همین سه معرفیِ آپدایک و ناباکف و سلینجر) اجرا کند که خوانندهی دقیق و اهل نوشتن بداند با چیزی از قبیل کرور کرور «مزخرف»ِ صفحهپُرکن «همراه با طمطراق» روبرو نیست؛ و چه بهتر که این فهم و شناسایی و شناساندن را در کار خودش و اطرافیانش تا مرحلهی تبلور به هیئت اثر ادبی پی بگیرد.