خانلری در نگاشتن توصیهنامه برای نجیب تردیدی به خود راه نمیداد، زیرا سالها با «رضا مایل هروی»، شخصیت فرهنگی و ادبی افغانستان و پدر نجیب، نشست و برخاست داشت. رضا مایل هروی، که از نوجوانی به شعر و ادب روی آورده و عمری را در راه فرهنگ گذرانده بود، آن روزها در «انجمن تاریخ افغانستان» بود و مجلهای با عنوان «آریانا» را منتشر میکرد.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، معصومه رامهرمزی: «وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم / که در طریقت ما کافریست رنجیدن»
جوان هجدهساله نورسته افغانستانی خیلی زود فهمید که برای ماندن در ایران باید ملامت کشید و نرنجید؛ وقتی که در بدو ورودش به مشهد، جایی نزدیک به فلکه آب، راننده تاکسی بهتندی او را از ماشینش پیاده و کیفش را به پیادهرو پرت کرد. نجیب با چشمانی اشکبار مشغول جمع کردن محتویات کیفش شد و درحالیکه به گنبد حرم امام رضا (ع) مینگریست، گفت: «یا حضرت رضا! من اینجا آمدهام تا شمهای از علومت را فرا بگیرم!»
نجیب با بورسیه تحصیلی وزارت امور خارجه به ایران آمده بود و عازم تهران بود تا او را به دانشگاهی معرفی کنند. او، که از نخستین مهاجرت تحصیلی کوتاهمدت خود به هند رهآوردی جز بیماری زردی نداشت، اینبار میخواست راهش را تا انتها ادامه دهد تا بدینوسیله مراتب قدردانی خود را به استاد «پرویز ناتل خانلری» نشان دهد؛ همو که در سفرش به کابل به منزلشان آمده بود و با دیدن مقالۀ «اندیشه پیر هراتِ» نجیب، به او پیشنهاد کرد تا برای ادامه تحصیل به ایران بیاید.
خانلری در نگاشتن توصیهنامه برای نجیب تردیدی به خود راه نمیداد، زیرا سالها با «رضا مایل هروی»، شخصیت فرهنگی و ادبی افغانستان و پدر نجیب، نشست و برخاست داشت. رضا مایل هروی، که از نوجوانی به شعر و ادب روی آورده و عمری را در راه فرهنگ گذرانده بود، آن روزها در «انجمن تاریخ افغانستان» بود و مجلهای با عنوان «آریانا» را منتشر میکرد.
نجیب، زاده شهر خمام در ولایت هرات در سال ۱۳۲۹ بود. ششساله بود که پدرش به کابل مهاجرت کرد و او با مادر و دو خواهر و یک برادرش درِ کوتیشان [=عمارت بزرگ] را بستند و عازم پایتخت شدند. کابل برای نجیب، دیارِ «آرامش توأم با نشاط» بود. شهری با آبوهوای کوهستانی شفاف که صمیمیت و آزادمنشی مردمش او را به وجد میآورد. کابل برای او همچنین شهر پرورش و بالندگی فکری بود. پدرش میخواست فرزندانش در مدارس نوین آموزش ببینند. اینچنین بود که نجیب پنج کلاس دبستان را در مدرسة «جمالینه» خواند و ادامۀ تحصیلش را در دبیرستان «سید جمالالدین افغانی» و «قاضی» کابل پی گرفت و در خلال آموزش رسمی، از پرورش فرهنگی پدر برخوردار شد. پدر نجیب، که میدید او در خواندن متون ادبیات فارسی بسیار بااستعداد است و به سایر همسالانش نیز درس میدهد، از چهارده سالگی او را با تشویقهای مادی و معنوی به سویی سوق داد که بیشتر زمانش را در کتابخانه بگذراند. نجیب روزهای نوجوانی خود را اینطور بهخاطر میآورد: «پدرم اعضای خانواده را در روزهای جمعه به ییلاق پَخمان در نزدیکی کابل میبرد. ولی من علیرغم اصرار آنها نمیرفتم و بهجایش وقت را در کتابخانه میگذراندم. در چهارده تا هفده سالگی، مقدار زیادی از مثنوی را حفظ کردم و پدر برای هر ده بیت، جایزهای میداد و تشویقم میکرد.»
با چنین مؤانستی که نجیب نوجوان با ادبیات فارسی یافته بود، سهل است دریافت این مطلب که چرا معلم خشن و زشتروی زبان پشتویش نمیتوانست در او رغبت ایجاد کند: «من چندینبار از او کتک شدید خوردم. او با لگد به شدت به پا، کمر و یا کتف میزد و کفشهای نوکتیزی هم داشت. از همان وقت نفرتی از زبان پشتو داشتم و آن را یاد نمیگرفتم و او هم مرتب از من میپرسید و چون یاد نداشتم، جوابم را با کتک میداد.»
باری، نجیب جوان با انگیزه بسیار، خود را به تهران رسانید تا در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مشغول به تحصیل شود. اما هنوز پنج شش ماه از تحصیلش نگذشته بود که هیاهوی این شهر بزرگ، آراموقرار را از او ستاند و تصمیم گرفت به کابل بازگردد و درس خود را ادامه ندهد. اما آن روزها، کابل نیز در التهاب کودتای داوود خان میسوخت و امن و آرام دوره ظاهرشاه از آن رخت بربسته بود. نجیب قبل از آنکه تصمیمش را عملی سازد، به دیدار دکتر خانلری رفت و او را از این موضوع با خبر کرد.
خانلری، که کوشیده بود پیشرفت علمی نجیب را در مسیر مناسبی قرار دهد، اینبار نیز همچون آموزگاری شریف او را از یاری خویش بهرهمند ساخت؛ «ایشان با متانت و بزرگواری گفت که الان سن تو کم است و یک مقدار غریبی میکنی، چند سالی که در اینجا باشی آهستهآهسته عادت میکنی و اگر بهسبب شلوغی تهران این تصمیم را گرفتهای، میتوانیم تو را به شیراز یا مشهد بفرستیم تا در آنجا درس بخوانی.» نجیب مشهد را انتخاب کرد، زیرا هم به کابل نزدیک بود و شلوغیاش هم به اندازه تهران نبود. اینگونه بود که «آقای دکتر خانلری به آقای دکتر جلال متینی، که در آن موقع معاون دانشکده ادبیات مشهد بود، زنگ زده و گفته بود: فلانی نتوانسته است در تهران بماند، میآید به مشهد، کوشش کنید که نرود!»
دکتر متینی از فحوای تماس تلفنی خانلری فهمید که جوان افغانستانیِ مورد اشاره او به این سادگیها پابندِ زندگی دانشجویی نخواهد شد و همچون طفلی گریزپای، سودای بازگشت به خانه را در سر میپروراند. ازهمینروی، وقتی نجیب از شرایط زندگی مستأجری خود برای او گله کرد، گفت: «دانشگاه مشهد خوابگاه مجهزی دارد با سلف سرویس که عموماً دانشجویان خارجی در آنجا سکونت دارند. تو اشتباه کردی که رفتی اتاق اجاره کردی.» نجیب بهانه آورد که همیشه در اتاق جداگانه زیسته است و داشتن هماتاقی را برنمیتابد. اما دکتر متینی با بیان اینکه «این مسئله هم قابلحل است، ما میگوییم به شما یک اتاق بدهند!» آخرین تیر ترکش نجیب را خنثی کرد.
نجیب در مشهد ماندگار شد و در طول دوران تحصیل خود از اساتیدی چون غلامحسین یوسفی، حمید زرینکوب، جواد حدیدی، مهدی مشکوهالدینی و یتی فلاح رستگار بهرهمند شد. او رساله پایان دوران لیسانس خود را با راهنمایی دکتر غلامحسین یوسفی به موضوع «بررسی تعبیرات و ترکیبات دیوان شمس» اختصاص داد. ازآنجاکه خانواده نجیب با استمرارِ ناآرامیهای افغانستان و اشغال این کشور توسط روسها به آمریکا مهاجرت کرده و کمکهزینه مختصر دانشگاه کفاف زندگی او را نمیداد، نجیب مجبور بود از کاغذهای حاشیه روزنامه برای فیشبرداریهای خود استفاده کند. غافل از آنکه این نوع فیشبرداری، به تأیید استاد منضبطی همچون دکتر یوسفی نخواهد رسید: «یک روز که استاد آگهی کرده بودند، مجموعه فیشها را دستهبندی کردم و چند بسته را بردم. ایشان با دیدن آن فیشها بسیار ناراحت شدند و کنترل عصبی را از دست دادند و فیشها را پرت کردند دور. من توضیح دادم که بهدلیل تنگی معیشت توان اینکه چند هزار فیش تهیه کنم، ندارم و از هرگونه کاغذ در دسترس استفاده میکنم. [استاد یوسفی] گفتند که من این فیشها را نه میبینم و نه میخوانم… من ناراحت شدم و فیشهایی را که پراکنده شده بود، جمع کردم و از اتاق بیرون آمدم. به مدت بیش از دو ماه دیگر به ایشان مراجعه نکردم.»
نجیب با کمک استاد سید جلالالدین آشتیانی فیشهای خود را بازنویسی کرد و اینبار با برخورد گشاده استادش مواجه شد. این خاطره بعدها برای او نقش سازندهای ایفا کرد تا بداند برای موفقیت در پژوهش علمی بایستی به استانداردها و قواعد عملی آن پایبند بود.
نجیب مایل هروی با معدل ۱۰۰ لیسانس گرفت و طبق برنامه آن روزگار دانشگاههای ایران، واجد شرایط دریافت بورس تحصیلی خارج از کشور شد. او رشته زبانشناسی را برگزید و قرار شد تا اواسط سال ۱۳۵۶ به آمریکا اعزام شود. «اما در سال ۱۳۵۶ مقدمات انقلاب شروع شد و افرادی مانند دکتر جلال متینی – رئیس دانشگاه مشهد – به خارج رفتند و برنامهها از هم پاشید.»
نجیب بهناچار دوره فوق لیسانس ادبیات فارسی را در دانشگاه مشهد شروع کرد. اما دانشجویانی که سوار بر امواج ناگزیر انقلاب، در پی تصفیه محیط دانشگاه از عناصر غربی بودند، تا پایان دوره انقلاب فرهنگی، با بهانه حضور او در مراسم اعزام دانشجویان به خارج، سعی در تصفیه مایل هروی داشتند و او را از آینده تحصیلیاش ناامید کردند.
مایل هروی که همزمان با انقلاب در سال ۱۳۵۷ ازدواج کرده بود، برای کسب درآمد، با پیشنهاد دکتر عباس سعیدی سرپرست کتابخانه آستان قدس رضوی بهعنوان «فهرستنویس نسخههای خطی» به استخدام آن کتابخانه درآمد. هرچند که حضورش در این موقعیت شغلی دیری نپایید و بحران تأمین معاش بر بحران کسب مدرک تحصیلی او افزوده شد.
خانواده، که تاب دیدن روزگار آشفته نجیب را نداشتند، دست به کار شدند تا او را به نزد خود در آمریکا ببرند. از همینروی، برادر بزرگتر نجیب سال ۱۳۶۰ به ایران آمد و با اصرار، نجیب را همسفر خود کرد. نجیب به برادر خود گفت به شرطی در غرب میمانم که «فضای زندگی در غرب را بپسندم و مسافرتمان زمینی باشد. بههرحال، مسافرت طولانی زمینی را شروع کردیم و بیشتر وقتم صرف دیدن کتابخانههای ترکیه شد و نیز با کسانی که در زمینه فرهنگ فارسی در اتریش کار میکردند، آشنا شدم. این سفر بیش از سه ماه طول کشید و چون آن روحیه را نداشتم که بتوانم در فضای فرنگی زندگی کنم و زندگی شرقی را ترجیح میدادم، در همان سال به ایران بازگشتم.»
از اینجا رانده و از آنجا مانده! این خلاصه وضعیت استیصالی است که بر سالهای نخستین دهه چهارم زندگی مایل هروی سایه افکنده بود و راه خروجی از آن نمییافت. تا اینکه «نیمهشبی در اتاق خوابیده بودم که فضا نورانی شد و دستی روشن از سقف پایین آمد و ندایی شنیدم که میگفت دستت را بده، آن دست چنان نورانی بود که بر اثر آن گویی اتاق را با هزار چراغ روشن کردهاند. من هرچه دستم را دراز میکردم، نمیتوانستم دستم را بدهم به آن دست، اگرچه انگشتانم، به انگشتان آن دست مماس میشد، تقلا میکردم که دستم به آن دست برسد و از فرط تقلا و جیغ و داد، خانم مرا بیدار کرد، دیدم تمام وجودم خیس شده، گویی سطل آبی بر روی من ریخته باشند.»
مایل هروی این تجربه معنوی را آغازگر دورهای از جوشش فکری و فرهنگی خود تلقی میکند؛ بهگونهایکه در چهار سال کار مداوم، دیگر مشکل فرهنگی برایش به وجود نیامد و با سرعت در هر سال، دو یا سه کار انجام میداد و برای چاپ به ناشران تهران میسپرد و با حقالزحمهاش زندگی را میگذراند، تا اینکه در سال ۱۳۶۴ بنیاد پژوهشهای اسلامی در مشهد تأسیس شد و مایل هروی به همکاری با آن پیوست.
مایل هروی در این سالیان دراز با بیشتر مؤسسات مهم فرهنگی و علمی ایران از قبیل دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، کتابخانه مجلس، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و … همکاریهای علمی داشته است. مایل هروی بسیار پرکار است و فعالیتهای علمی و پژوهشی او نیز طیف گستردهای از موضوعات را دربر میگیرد. ارجنامه مایل هروی با عنوان «فرزند هرات» آثار متنوع او را اینگونه دستهبندی میکند:
۱. اهتمام به تصحیح متون کهن زبان فارسی و گاه عربی در موضوعات ادبی و تاریخی و فلسفی و تفسیری و تذکرهنگاری مخصوصاً متون عرفانی که انتشار مجموعه آثار تنی چند از صوفیان و عرفای فارسینویس مانند: علاءالدوله سمنانی و تاجالدین اشنوی از آن زمره است.
۲. تألیف و تدوین چند کتاب و دستنامة مهم برای شناسایی نسخههای خطی فارسی و اسلامی و تعریف مفاهیم و اصطلاحات نسخهشناسی و انتشار متون مربوط به کتابآرایی و خوشنویسی و مرکّبسازی و کاغذسازی و تذهیب و تجلید در تمدن اسلامی که عمدة آنها در دو کتاب «کتابآرایی در تمدن اسلامی» و «تاریخ نسخهپردازی و تصحیح انتقادی نسخههای خطی» جلوهگر شده است.
۳. فهرستنگاری نسخههای خطی.
۴. پژوهشهای نوآورانه در حوزة متنشناسی و تحلیل و بررسی متون کلاسیک زبان فارسی و تاریخ فرهنگی و اجتماعی ایران، مانند کتاب درازدامن او در باب سماعنامههای فارسی (اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن).
۵. تأمل و نگارش در باب مسائل مرتبط با زبان فارسی در حوزههای مختلف تاریخی و آوایی و واژگانی و زبانشناختی و نیز مباحث نظری دربارة پیشینه و گستره قلمروی زبان فارسی با تأکید بر گذشته و آینده این زبان در افغانستان و پیوند این زبان با هویت اسلامی آن سامان.
۶. شرححالنگاری بزرگان فرهنگ و هنر ایران در قالب کتاب و مقاله که پربرگترین آنها دو تکنگاری درباره عبدالرحمان جامی و عینالقضات همدانی است.
مایل هروی در سال ۱۳۸۶ جایزه ادبی-تاریخی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار را به پاس یک عمر خدمت به تاریخ و زبان فارسی از آنِ خود کرد. او همچنین در مراسم جایزه جهانی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۱۳۹۳ عنوان پژوهشگر نمونه را از آنِ خود کرد.
نجیب مایل هروی فرهنگ فارسی را موجودیتی توأمان با بیقراری و عدم آرامش میپندارد. ازنظر او، کسی که در این سرزمین کار فرهنگی انجام میدهد، همچون شمعی است که «بهره نورش را دیگران میبرند و خودش تنها میسوزد.» همین باور او باعث شده در طول نیم قرن حضورش در ایران وفا کند و ملامت کشد و خوش باشد تا دامن به کفر رنجیدن نیالودد.
تعبیر «شمع» در کلام نجیب را میتوان از توصیف «اصغر ارشاد سرابی» یار دیرین و همکلاس قدیمش دریافت که درباره او گفته است: «مایل هروی سالها دور از خانه و کاشانه اصلی خود، در خراسان، غریب و بیمونس به سر برد. دلتنگیها کشید و سختیها دید و شماتتها شنید. در مصائب و سختیهای روزگار فریادرسی نداشت و آنانی که میتوانستند، چندان روی بر او شیرین نکردند. اما وی در ناگزیرترین مراحل و گردنههای زندگی، صبر و رضا پیشه کرد و آنچه تقدیر در پیمانه او ریخت، سرکشید و عین الطاف شمرد. تا توانست کار کرد و از دسترنج خود نان خورد و دست نیاز بهسوی دیگران دراز نکرد و هرگز به میدان و محدوده متملقان و چرخزنهای نانبهنرخروزخور زمانه نزدیک نشد.... بنده گهگاهی که همدم او میشوم و رنجهایی را که نزدیک به نیمقرن متحمل شده از زبانش میشنوم، این بیتهای ناصر خسرو از یادم میگذرد:
اندرین تنگی بی راحت بنشسته
خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی
برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت وز تنش تنآسانی
دل پر اندوهتر از نار پر از دانه
تن گدازندهتر از نال زمستانی
داده آن صورت و آن هیکل آبادان
روز زی زشتی و آشفتن و ویرانی»
نظر به اهمیت معرفی شیفتگان غیرایرانی فرهنگ ایرانی-اسلامی که میتواند بیانگر جاذبه این فرهنگ در میان نخبگان سایر ملتها باشد، دفتر الگوسازی و تکریم بنیاد ملی نخبگان با همکاری خبرگزاری ایبنا برای تهیۀ مقالاتی به قلم مسعود امیرخانی اقدام کرده است. این شماره از این سلسلهیادداشتها به معرفی ادیب و پژوهشگر افغانستانی، نجیب مایل هروی، اختصاص داده شده است.