حکیمه خاتون فرزند امام جواد (ع) و عمه امام حسن عسکری (ع) است که در شب تولد امام زمان(عج) و پس از آن، ایشان را مشاهده کرده است. در شأن ایشان گفته اند: حکیمه از بانوان صالح و عابد و قانت بوده و از او اخباری در ازدواج امام عسکری با نرجس خاتون و ولادت امام زمان نقل شده است. مرقد مطهر حکیمه خاتون در سامرا در ضریح مطهر حرم عسکریین واقع است.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، حکیمه خاتون فرزند امام جواد (ع) و عمه امام حسن عسکری (ع) است که در شب تولد امام زمان(عج) و پس از آن، ایشان را مشاهده کرده است. در شأن ایشان گفته اند: حکیمه از بانوان صالح و عابد و قانت بوده و از او اخباری در تزویج امام عسکری با نرجس خاتون و ولادت امام زمان نقل شده است. مرقد مطهر حکیمه خاتون در سامرا در ضریح مطهر حرم عسکریین واقع است.
ولادت و خاندان
درباره چگونگی و سال و ماه و روز میلاد، حکیمه تاریخ دقیقی ثبت نشده است؛ ولی با توجه به این که امام جواد (ع) در سال ۱۹۵ هجرى در مدینه به دنیا آمدهاند و در سال ۲۲۰ هجری در ۲۵ سالگى، به شهادت رسیدند و از سوی دیگر، میلاد امام هادی (ع) در سال ۲۱۲ بوده است، میتوان گفت که تولد ایشان بین سالهای ۲۱۲ تا ۲۲۰ هجری بوده است.
مادر ایشان «سمانة مغربیه» (که مادر امام هادی (ع) نیز بوده) معروف به «سیده» و کنیهاش «امفضل» بوده است. ایشان از بهترین زنان عصر خود بوده و بلکه با فضیلتترین آنها بشمار میرفته و در زهد و تقوا، بیمانند بوده است. امام هادی (ع) درباره مادر عزیزشان، این گونه فرمودهاند: «مادرم، عارف به حق من میباشد و اهل بهشت است. شیطانِ سرکش به او نزدیک نمیشود و مکر زورگوی لجوج به وی نمیرسد و خداوند، حافظ و نگهبان اوست و او در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار دارد».
در محضر چهار امام معصوم
حضرت حکیمه خاتون، دوره امامت چهار امام هدی را درک کرده است: امام جواد، امام هادى، امام حسن عسکری و امام عصر(ع).
از دوره امام جواد تا امام عسکری (ع) به دلیل فشارهای سیاسی و کنترل شدید حکومت، شعاع فعالیت آنان بسیار محدود بود. در چنین فضای تاریکى، معلوم است که امام، چقدر باید زیرکانه و بدون سروصدا شاگردان و فرزندانش را تربیت کند و چگونه با پنهان کارى، آنها را آموزش دهد و چهره کریه ستمکاران را برای آنان آشکار کند که حتی همسرش که جاسوس دشمن است متوجه آن نشود و از طرفی معلوم میشود که حضرت حکیمه تا چه حد خوددار و ستار است که از آموختههای پدر چیزی را بروز ندهد تا برخلاف مصالح امامت و ولایت باشد. بنابراین میبینیم در این دوران، گزارشی از حکیمه خاتون و نحوه زندگانی و آموزش و فعالیتهای فردى، اجتماعی ایشان نقل نشده است. گرچه بعدها خود حکیمه خاتون راوی جریانی از زندگانی پدر بزرگوار خویش است که بیانگر یکی از سختترین و مصیبتبارترین لحظات زندگی امام جواد (ع) در دوران مأمون عباسی است.
حکیمه خاتون و روایت تولد امام زمان
از مجموع روایاتی که درباره حکیمه رسیده و همچنین روایاتی که از خود ایشان نقل شده چند نکته برداشت می شود:
حضرت حکیمه خاتون با خانه امام و امام عسکری (ع) و سپس امام عصر (ع) ارتباط پیوسته داشته است.
در این رفت و آمدها قبل از میلاد، از صمیم قلب و از سر علاقهمندی مرتباً برای تولد امام دعا میکرده است.
قبل از تولد مهدی (ع) و هنگام تولد ایشان حضور داشته و عهدهدار پرستاری از مادر ایشان بوده است.
حافظ سر امامت و اسلام به ویژه، درباره وجود حضرت مهدی (ع) و حفظ جان ایشان بود؛ به ویژه آن که حکومت عباسی تلاشی بیوقفه در کنترل خانه امام و جستجوی شدیدی برای یافتن فرزند حضرت عسکری (ع)، داشتند. برای مثال گاه بیخبر، منزل امام را بررسی میکردند، گاه جاسوسانی در لباس خدمتکار و پزشک میفرستادند و یا دستور دادند تا کنیزان را کنترل کنند تا ببینند کدامیک باردار هستند و...
روایاتی که از حکیمه خاتون درباره تولد امام عصر (عج) رسیده گوناگون است، ولی مضامین آنها به هم نزدیک است. به ویژه آن که در بعضی از روایات، حکیمه خاتون خود تصریح دارد که هر آن چه اتفاق میافتد از پرسشگر و پرسش و نحوه پاسخ، همه را امام از پیش به من میفرماید.
درباره میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف از زبان حکیمه خاتون، کامل ترین نقل را صدوق در کتاب کمال الدین نقل می کند:
راوی (محمد بن عبدالله) گوید: پس از درگذشت ابومحمد(امام حسن عسکری (ع)) به نزد حکیمه دختر امام جواد (ع) رفتم تا در موضوع حجت و اختلاف مردم و حیرت آنها درباره او پرسش کنم، گفت: بنشین، و من نشستم، سپس گفت: ای محمد! خدای تعالى، زمین را از حجتی ناطق و یا صامت خالی نمیگذارد و آن را پس از حسن و حسین (ع) در دو برادر ننهاده است و این شرافت را مخصوص حسن و حسین (ع) ساخته، برای آنها عدیل و نظیری در روی زمین قرار نداده است؛ جز این که خدای متعال فرزندان حسین را بر فرزندان حسن برتری داده؛ همچنان که فرزندان هارون را بر فرزندان موسی به فضل نبوت برتری داد، گرچه موسی حجت بر هارون بود، ولی فضل نبوت تا روز قیامت در اولاد هارون است و به ناچار بایستی امت یک سرگردانی و امتحانی داشته باشند تا مبطلان از مخلصان جدا شوند و از برای مردم بر خدا حجتی نباشد و اکنون پس از وفات امام حسن عسکری (ع) دوره حیرت فرارسیده است.
گفتم: ای بانوی من! آیا از برای امام حسن عسکری (ع) فرزندی بود؟ تبسمی کرد و گفت: اگر امام حسن (ع) فرزندی نداشت پس امام بعد از وی کیست؟ با آن که تو را گفتم که امامت پس از حسن و حسین (ع) در دو برادر نباشد. گفتم ای بانوی من ولادت و غیبت مولایم را برایم بازگو
حکیمه گوید: امام هادى (ع) درگذشت و ابومحمد بر جای پدر نشست و من همچنان که به دیدار پدرش میرفتم به دیدار او نیز میرفتم. یک روز نرجس آمد تا کفش مرا برگیرد و گفت: ای بانوی من کفش خود را به من ده! گفتم: بلکه تو سرور و بانوی منى، به خدا سوگند که کفش خود را به تو نمیدهم تا آن را برگیری و اجازه نمیدهم که مرا خدمت کنى، بلکه من به روی چشم تو را خدمت میکنم.
ابومحمد (ع) این سخن را شنید و گفت: ای عمه! خدا به تو جزای خیر دهد. تا هنگام غروب آفتاب نزد امام نشستم، سپس به کنیزم گفتم که لباسم را بیاور تا بازگردم! امام فرمود: خیر، ای عمه جان! امشب را نزد ما باش که امشب آن مولودی که نزد خدای تعالى، گرامی است و خداوند به واسطه او زمین را پس از مردنش زنده میکند متولد میشود. گفتم: ای سرورم! از چه کسی متولد میشود؟ و من در نرجس آثار بارداری نمیبینم. فرمود: از همان نرجس، نه از دیگرى. حکیمه گوید: به نزد او رفتم، آثار بارداری در او ندیدم، به نزد امام برگشتم و به وی گزارش دادم، تبسمی فرمود و گفت: در هنگام فجر، آثار بارداری برایت نمودار خواهد گردید؛ زیرا مثل او مثل مادر حضرت موسی (ع) است که آثار بارداری در او ظاهر نگردید و کسی تا وقت ولادتش از آن آگاه نشد؛ زیرا فرعون در جستجوی موسى، شکم زنان باردار را میشکافت و این نظیر موسی (ع) است.
حکیمه گوید: به نزد نرجس بازگشتم و گفتار امام را بدو گفتم و از حالش پرسش کردم، گفت: ای بانوی من چیزی نیست (حالم خوب است)، حکیمه گوید: تا طلوع فجر مراقب او بودم و او پیش روی من خوابیده بود و از این پهلو به آن پهلو نمیرفت تا چون آخر شب و هنگام طلوع فجر رسید، هراسان از جا جست و او را در آغوش کشیدم و بدو «اسم الله» میخواندم، ابومحمد بانگ برآورد و فرمود: «سوره انا انزلنا بر او بخوان!» و من بدان آغاز کردم و گفتم: حالت چون است؟ گفت: امری که مولایم خبر داد در من نمایان شده است و من همچنان که فرموده بود بر او میخواندم و جنین در شکم من پاسخ داد و مانند من قرائت کرد و بر من سلام نمود.
حکیمه گوید: من از آن چه شنیدم، هراسان شدم و ابومحمد، بانگ برآورد: از امر خدای تعالى در شگفت مباش، خدای تعالى ما را در خردی به سخن درآورد و در بزرگی، حجت خود در زمین قرار دهد و هنوز سخن او تمام نشده بود که نرجس از دیدگانم نهان شد و او را ندیدم. گویا پردهای بین من و او افتاده بود و فریادکنان به نزد ابومحمد (ع) دویدم، فرمود: ای عمه! برگرد، او را در مکان خود خواهی یافت.
گوید: بازگشتم و طولی نکشید که پردهای که بین ما بود برداشته شد و دیدم نوری نرجس را فراگرفته است که توان دیدن آن را ندارم و آن کودک (ع) را دیدم که روی به سجده نهاده است و دو زانو بر زمین نهاده است و دو انگشت سبابه خود را بلند کرده و میگوید: اشهد ان لاالهالله وحده لاشریک له و ان جّدی محمداً رسول الله و ان ابی امیرالمؤمنین، سپس امامان را یکایک برشمرد تا به خودش رسید، سپس فرمود: بارالها! آن چه به من وعده فرمودی به جای آر و کار مرا به انجام رسان و گامم را استوار ساز و زمین را به واسطه من پر از عدل و داد گردان.
ابومحمد (ع) بانگ برآورد! ای عمه او را بیاور و به من برسان، او را برگرفتم و به جانب پدر بردم، چون او در میان دو دست من بود و مقابل او قرار گرفتم بر پدر خود سلام کرد و امام حسن (ع) او را از من گرفت و زبان خود در دهان او گذاشت و او از آن مکید.
سپس فرمود: او را به نزد مادرش ببر تا بدو شیر دهد، آنگاه نزد من بازگردان...
حکیمه خاتون هر صبح و شام به دیدار حضرت مهدی نائل می شد (که به بیان سید بحرالعلوم، ایشان باب و سفیر حضرت بودند) و علاوه بر آن که خود سفیر امام بود، مردم را به سفیر بزرگواری دیگر نیز راهنمایی میکرد.