پروژه ایران : کتاب «یکی مثل همه» نوشته فیلیپ راث است که با ترجمه پیمان خاکسار منتشر شده است. فیلیپ راث را به همراه تامس پینچون، کورمک مککارتی و دان دلیلو جزو چهار نویسنده زنده بزرگ آمریکا به حساب میآورند.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایران، کتاب یکی مثل همه با یک خاکسپاری شروع میشود، مردی مرده و حالا ما در تاریخ به گذشتهی او نگاه میکنیم. از روزی که کودک بود و به همراه برادرش در یک جواهرفروشی کار میکرد تا زمانی که بزرگ میشود و مرد جوانی میشود و سه ازدواج را پشت سر میگذارد.
شخصیت داستان تاریخ تولد و شهر تولدش با نویسنده یکی است یعنی ۱۹۳۳ در نیوجرسی متولد شده است. کتاب با قهرمانش همراه میشود و تصمیمها و اشتباههای او را هم بررسی میکند. روایت جذاب و خواندنی کتاب آن را برنده چندی جایزه از جمله ۱۹۶۰ جایزه ملی کتاب آمریکا برای خداحافظ کلمب، ۱۹۸۶ جایزه ملی حلقهٔ منتقدان برای ضد زندگی است.
این کتاب با ترجمه پیمان خاکسار و توسط نشر چشمه روانه بازار شده است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
دختربچه گیج بهآرامی گفت: «خب، اینجوری شد دیگه. کار دیگهای از دست ما برنمیآد پدر.» بعد یاد پند همیشگی پدرش افتاد و زیر گریه زد: «واقعیت را نمیشود از نو ساخت. همانطور که هست قبولش کن. سر جایت محکم بایست و با آن روبهرو شو.»
دومین نفری که باید خاک روی تابوت میریخت هاوی بود، کسی که دوران بچگی مورد پرستش او بود و هاوی هم در عوض با نرمش و علاقه و صبر، دوچرخهسواری و شنا و ورزشهایی را که خوب بلد بود یادش میداد. با اینکه هفتاد و هفت سالش بود، باز هم بهنظر سالم و سرحال میرسید. هاوی به عمرش در بیمارستان بستری نشده بود و با اینکه هر دو از یک پدر و مادر بودند، تمام عمرش را پیروزمندانه سالم مانده بود.
وقتی در گوش همسرش زمزمه کرد صدایش از بغض دورگه شده بود، «برادر کوچکم، اصلاً معنی نداره»، بعد همه را خطاب قرار داد. «ببینم از پسش برمیآم یا نه. حالا بریم سراغ این آدم، برادرم...» مکث کرد تا افکارش را جمعوجور کند تا خوب حرف بزند. شکل حرف زدن و طنین دلپذیر صدایش آنقدر شبیه برادرش بود که فیبی را به گریه انداخت و نانسی هم بهسرعت بازوی مادرش را گرفت. خیره به قبر گفت: «این چند سال آخر خیلی مریض بود. گاهگداری باهم تلفنی حرف میزدیم. ولی این اواخر بدون هیچ دلیل مشخصی تماسش را با من قطع کرد. از دوران دبیرستان عاشق نقاشی کردن بود و بعد از اینکه از حرفه تبلیغات که در آن حسابی موفقیت کسب کرده و از مقام کارگردان هنری به مدیر ارتقا پیدا کرده بود، بازنشسته شد تمام روزهای باقیمانده از عمرش را به نقاشی گذراند. چیزی که ما دربارهٔ او میتوانیم بگوییم بدون شک همانی است که عزیزان کسانی که اینجا دفن شدهاند پیشتر هم گفتهاند: "او باید بیشتر عمر میکرد." قطعاً.»