پروژه ایرانی : امریکا میخواهد یا ایران را مثل گرینلند با دلار بخرد، یا ایران مثل کانادا یکی از ایالتهای امریکا شود تا مثلاً مالیات کمتری بدهد، یا مثل غزه مخالفان خود را از ایران براند، یعنی چیزی شبیه براندازی.
به گزارش پایگاه خبری پروژه ایرانی، روزنامه جوان نوشت: برخی اطرافیان و نزدیکان دولت در دیدارهای خصوصی و دورهمیها میگویند «ما داریم با ترامپ مذاکره میکنیم و شروع شده!» برخی فعالان سیاسی نیز میگویند ترامپ از آن ۱۲ شرط توافق عقب نشسته و در اظهارنظرها ملایم شده است.
از نطر این افراد، ترامپ دستور تعلیق کمکهای خارجی امریکا را صادر کرد که بخشی از آن به ضدانقلاب ایران میرسید و برای نخستینبار در نشست سازمان ملل علیه حقوق بشر در ایران موضع نگرفت، و اینها همگی نشانههایی از احتمال توافق با امریکاست.
حتی برخی به روزنامهنگاران میگویند پزشکیان اجازه مذاکره با ترامپ را از رهبری گرفته است. حتی اینان سخنان رهبری در روز مبعث را نیز که «حواسمان باشد با چه کسی مواجهیم، با چه کسی معامله میکنیم، با چه کسی داریم حرف میزنیم. این را بدانیم. انسان وقتی که طرف خودش را شناخت، ممکن است معامله هم بکند، اما میفهمد که چهکار باید بکند»، اینگونه تعبیر میکنند که رهبر انقلاب مذاکره و معامله با امریکا را «ممکن» دانستهاند، به این شرط که «بدانیم» با چه کسی معامله میکنیم.
اگر تمامی آنچه را گفته شد مفروض هم بدانیم، باز مسئله شناخت امریکا در ایران بسیار با نظرات متناقض و متفاوت همراه است. آیا ما میدانیم با چه کسی قرار است معامله کنیم؟ واضح است کسانی در دولت و اطراف آن هستند که نگاهشان به امریکا «مثبتبینهایت» است و هیچ حادثه و واقعیتی در جهان حتی یک واحد از آن کم نمیکند. مخالفانی هم که نگاهشان «منفیبینهایت» است، کم نیستند.
همین نشان میدهد نگاه واقعی به امریکا کمیاب است.
بیشتر تحلیلها دچار مغالطه «سوگیری تأیید» است که از پرکاربردترین مغالطات حتی در میان خواص و اندیشمندان است. در این مغالطه از میان دو نظریه رقیب یا اطلاعات جدید، نظریه یا اطلاعاتی را میپسندیم که نظریات قبلی ما را تأیید کند. آنها که نسبت به امریکا مثبتبینهایتاند، رفتارهای دیپلماتیک ترامپ را نشانهای از ظرفیت مذاکره و معامله با امریکا میدانند زیرا نظریات قبلی آنان را تأیید میکند.
اگر بخواهیم گرفتار این مغالطه نشویم، یکی از راهها آن است که در شناخت امریکا ذهن خود را از مسائل و باورهای گذشته پاک کنیم و امریکا را با آنچه که الان هست، بشناسیم. یکی از صفحات خوب کتاب امریکاشناسی معاصر که کاملاً بهروز است، همین اشتهای کشورگشایی ترامپ است. امریکا دست روی کانادا، گرینلند، پاناما و غزه گذاشته است. سهتای اولی را برای خود میخواهد و چهارمی را با درخواست مهاجرت فلسطینیها به مصر و اردن برای اسرائیل، اما در واقع آنرا هم برای خود!
مسئله گرینلند با اظهارنظر وزیر خارجه امریکا که «درباره خرید گرینلند جدی هستیم» و اظهارنظر وزیر خارجه فرانسه که «آماده اعزام نظامیان خود به گرینلند برای مقابله با امریکا هستیم»، جدیتر شد. کانادا نیز واکنش متقابلی داشت و وزیر خارجهاش اعلام کرد «همه گزینهها برای پاسخ به ترامپ از جمله توقف صادرات انرژی روی میز است». رئیسجمهور پاناما نیز گفت که حتی حاضر نیست بحث واگذاری کانال به امریکا را روی میز بیاورد. اردن و مصر هم اعلام کردهاند آوارگان غزه را آنطور که ترامپ خواسته است، نمیپذیرند. درباره غزه فراتر از تصمیم اردن و مصر آنچه خود فلسطینیها این روزها در مبادله اسیران به نمایش گذاشتهاند، گویاتر است.
این مثالها دریچهای خوب برای شناخت امریکاست. امریکا به ایران نیز دقیقاً چنین نگاهی دارد. این اگرچه ادعایی است که زیاد گفته شده، اما عمق آن هم زیاد است و تکرار این حرف باید با زبان بهتری بیان شود تا حرفی که کاملاً عمیق است، سطحی و کلیشهای جلوه نکند.
امریکا میخواهد یا ایران را مثل گرینلند با دلار بخرد، یا ایران مثل کانادا یکی از ایالتهای امریکا شود تا مثلاً مالیات کمتری بدهد، یا مثل غزه مخالفان خود را از ایران براند، یعنی چیزی شبیه براندازی.
امریکا قبل از انقلاب چنین مالکیتی بر ایران حس میکرد و حالا نیز به کمتر از آن قانع نمیشود. اینکه بگوییم ما و امریکا هر دو عوض شدهایم، چیزی را عوض نمیکند. اتفاقاً عوضشدن ما بر حرص و تلاش امریکا برای تسلط بر ما افزوده است.
این حقیقت عمیق که امریکا دنبال سلطه و استیلا بر ماست، از بس که گفته شده است، دیگر گویی حرف عمیقی نیست و ما نتوانستهایم آن را با زبان و ایدههای بهتری به جوانان بفهمانیم. متأسفانه بسیاری از جوانان از دو دهه پیش تاکنون حتی به اندازه چپهای اول انقلاب نگاه ضدامپریالیستی نداشتند و ندارند. این وضعیت به مرور بخشهای نخبگانی ما را تحتتأثیر قرار داده است. چون مدارس، دانشگاهها، سینما و منبریهای ما درباره امریکا چیزی جز سخنان و تولیدات کلیشهای، تکراری و کلیگویی نداشتهاند. جذابیت مادیگرایانه امریکا و فرهنگ و تمدن غرب از یکسو و ناتوانی ما از نشاندادن ماهیت غرب هم از همانسو، هر دو جوانان را به یکطرف کشیدهاند!
اگر بخواهیم با امریکا مذاکره کنیم، فقط ادعای دولتها که ما امریکا را خوب میشناسیم، کافی نیست. هرچند در گذشته ثابت شد که این ادعا صادق هم نبوده است. یک مذاکره موفق مذاکرهای است که ماهیت امپریالیستی امریکا در آن برای جامعه تفهیم شده باشد. مسئله شناخت مردم بهویژه جوانان از امریکا مهمتر از شناخت دولتمردان است. توافق ایران با امریکا توافق دو دولت نیست، توافق دو کشور است. سود و زیان آن به دو ملت میرسد.
اگر شناخت حقیقی از ماهیت امپریالیستی امریکا که اکنون با ادعاهای سلطهجویانه ترامپ بر کشورهای دیگر عیانتر شده است، برای جوان ایرانی به دست نیاید، فردا که توافق ناقص یا مردود دیگری با امریکا انجام شد، جوان ایرانی به دلیل همین شناخت ناکافی، شکست در مذاکرات را به گردن دولت ایران و حتی به گردن فرهنگ ایرانی و هویت ایرانی میاندازد و این شکست فاجعهبارتر از شکست در یک مذاکره است.